بوی ماه مهر …
مهر نزدیک است و هیاهوی دفتر و مداد و مدادرنگی شهر را گرفته است و در این میان کودکانی به انتظار من نشسته اند. اما من یک قلم دارم تا بر روی دفترم از دردهای کودکان بی قلم شهرم بنویسیم. کودکانی که میخواهند آنهام با الفبا آشنا شوند: الف-ب-پ… تا برگ بزنند و به بابا آب داد، بابا نان داد برسند. اما غافل از اینکه مادران آنها سالهاست در عزای پدرانشان نشسته اند و به انتظار جمعه شبها هستند که به دیدارشان بروند و درخلوتگه خود پدری میکنند و یا پدرانی که در گوشه ای از ویرانه های شهر کبریت به دست گرفته اند تا آخرین ته مانده ی سیگار خود را روشن کنند شاید آرامشی پیدا کنند و آواز سوختن زندگی اشان را سردهند. برگهای دیگر را میزنن تا به آن مرد آمد، آن مرد با اسب آمد برسند. ولی با خود میگویند پدرم که نمیبیند چطور اسب را پیدا کند؟ یا پدرم که زیرکار دست و پایش را ازدست داد چگونه اسب را رام کند؟ ولی شور و شوق کودکی اش به او میگوید برگهای کتابت را ورق بزن تا به انار برسد. با صدای بلند در راه مدرسه سرمیدهد: انار صد دانه با قوت…. تا به مادرش میرسد و میگوید انار چیست؟ و مادرانشان بگویند میوه ای در بهشت و کودکش به انتظار انار در بهشت درس میخواند. با خود میگوید بر روی دفتر نقاشی ام درخت طوبی را میکشم که میوه هایش هر کدام طعم و رنگی دارند و دفتر بهشتی ام را به مادرم میدهم که بو کند. اما با کدام مداد رنگی میوه هایش را رنگ کند؟ آری با کدام مداد و مداد و رنگی و دفتر میوه های بهشتی را برای مادرانشان بکشند؟ تا این کودکان هم جشن مهر را برپا کنند و از دردهای خود بنویسند که دلشان لباسهای نو، کفشهای براق و کیفهای مردعنکبوتی و باب اسفنجی میخواهد… کودکان شهرم من نوشتم اما من نیز سالهاست بدنبال بوی ماه مهر هستم تا شاید حس کنم چرا فقط ماه مهر بو دارد. ای کاش مرد عنکبوتی و باب اسفنجی آرزوهایتان را برآورده سازند و در خانه هایتان را یکی یکی بزنند و بگویند شما هم به جشن بوی ماه مهر دعوت شده اید. آن وقت میوه های بهشتی را برای مادرانتان بکشید …
نویسنده: فریبا شریعتی؛ مددکار اجتماعی
مجله اینترنتی مددکاری اجتماعی ایران